۱۳۸۸ اسفند ۲, یکشنبه

من و تو قربانی جهل مردم ایم !

من و تو قربانی جهل مردم ایم !
پرده اول : ابوذر خسته و گرد و غبار بر صورت نشسته آماده رفتن به ربذه می شود همان جائی که حاکم خواسته او را به جرم حق گوئی اش آنجا فرستدبه دیدار علی می رود ....خبر او را در نخلستانی دارد حاشیه ی شهر به آنجا رفت که دید در کنار نهری آب می کشاند به سوی نخل ها ....نشست و دو زانو را در بغل گرفت و رو به علی گفت :
علی جان ؛ من و تو قربانی جهل مردم ایم
* * * * * * * * *
پرده دوم
تیر همچون باران از هر سو می بارد و جهنمی از آتش در قلب جنگل های سبز گیلان بر پاست و میرزا کوچک در کنار یار همیشگی اش دکتر حشمت همچنان در برابر دشمن مقاومت می کند و به مانند دو سرباز وفادار به سوی دشمن تیر می اندازند که در آن حال میرزا رو به دکتر حشمت می گوید :
- آمده بودیم که بنیاد ظلم بسوزانیم و نهضتی در اندازیم
و دکتر حشمت لبخند بر لب می گوید :
- میرزا !! میرزا بنیاد ظلم در دل آدم های نادان است بر کندن استبداد دشوار نیست اما چه باید کرد با نادانی توده ها !
* * * * * *
دو پرده از عبرت های تاریخ را آوردم که ببینیم و بدانیم همه ی بلاها و مصیبت ها از کجاست بدانیم که بنیاد ظلم بر چه چیز استوار است و چگونه باقی می ماند شک نکنیم بنیاد
ظلم قبل از آنکه به زور قرار گیرد بر روی جهل و نادانی استوار است همه ی تاریخ گواه بر درستی این نکته است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

از نظر و لطف شما متشكرم.